آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی


تویِ دسته عزادارن جلوی من ایستاده بودند. مردی با لباس سرتاپا مشکی که دختر بچه ای ۵ یا ۶ ساله در بغل داشت. دخترک دستانش را دور گردن پدر حلقه کرده بود و داشت به عزادارن که سینه میزدند و هرازچندگاهی حسین حسین میگفتند نگاه میکرد. پیرهن صورتی و شلوار آبیِ آسمانی رنگی به تن داشت. کفشش از این کشف های سفیدِ پاپیون دار بود و روسری اش کِرِم رنگ بود با گل هایِ ریزِ قرمز. پشتشان ایستاده بودم و بدون اینکه خودم هم متوجه باشم چند دقیقه ای بود به دخترک خیره مانده بودم. مداح داشت از حضرت ابوالفضل میگفت و چند نفری از گوشه ی چشمشان اشک جاری شده بود .. ریتم سینه زدن از دستم در رفته بود و به دخترک که همچنان توی بغل پدرش بود نگاه می کردم. مداح، شور مداحی اش را بیشتر کرده بود و طبل و سنج ها با شدت به هم زده می شدند و زنجیرها بود که از بالا بر شانه ی زنجیر زنان فرود می آمد. و من همچنان محو دخترک بودم .. در همین حال و احوال، دخترک دستانش را از دور گردن پدر خارج کرد. صورتش را درست در مقابل صورت پدر قرار داد و با شوق گونه ی سمت راست پدرش را بوسید. عزاداری به آخرهاش نزدیک میشد و من همچنان داشتم به کار دخترک فکر میکردم. برای اولین بار در عمرم بود که به یک مردِ سرتاپا سیاه پوش حسودی ام می شد ..



۹ نظر ۰۲ آبان ۹۴ ، ۱۵:۵۸
کامل غلامی


یک روزی

توی یک صحرا

در یک ظهر گرم

سر کسی از بدن جدا شد

برادری ابتدا دست، سپس چشم و بعد جانش را فدا کرد

خون پسربچه ای چندماهه ریخته شد

زنانی فحش وکتک خوردند

تا ما بفهمیم

تا متوجه باشیم

تا کمی فکر کنیم

...

اما

ما 

فقط

گریه کردیم



۱۵ نظر ۰۱ آبان ۹۴ ، ۲۰:۱۰
کامل غلامی


وقتی سفره ی ناهار ساعت 12.5 چیده میشه و جمع کردن میرسه به ساعت 3.5 بعدظهر

یعنی ماها به اندازه ی کافی از هم دور شدیم ..



۹ نظر ۲۹ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۸
کامل غلامی


در روضه ی تو چای عجب حالی داشت

عشقِ تو درونِ دل من جایی داشت

عشقی که تمامِ تاروپودش غم بود

عشقی که نشانه ی سبک بالی داشت

در مجلست آمدم که بیمار شوم

زنجیر، عزاداریِ بیماری داشت

نامِ تو کلیدِ هرچه آبادانیست

بی نامِ تو شهرم همه ویرانی داشت

ذکرِ تو که بر سرِ زبان ها باشد

دیگر چه کسی نیاز به یاری داشت

گفتیم حسین و آه و افسوسی که

عباس میانِ خیمه ها خالی داشت

ای کاش دو چشمِ تیزِ او بینا بود

ای کاش حرم هوایِ بارانی داشت

بعد از تو عرب به جهل خود برگشتند

بعد از تو عرب نشانِ رسوایی داشت

بعد از تنِ بی سرت حسینی شده بود

هر ضد حسین، اگر که بیداری داشت

دوریم ز کربِ پُربلا .. غمگینیم

شاعر چقَدر تصوری واهی داشت

دوریم ز کربِ پُر بلا .. عیبی نیست

نزدیک شدن به تو مگر کاری داشت ؟


#کامل_غلامی



۴ نظر ۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۰:۱۷
کامل غلامی

از آن زمان که یوسف کنعان ما شدی
دیگر نرفته ایم به بازار هیچکس


| علی اکبر لطیفیان |



| مراقب عزاداری هایتان باشید !


۸ نظر ۲۳ مهر ۹۴ ، ۱۴:۲۸
کامل غلامی


مسخره بازیِ بلاگفا! هر چی که نداشت ، واسه اونایی که خواستن پُز آرشیوشون رو بدن خیلی خوب بود ... که تو وبلاگ جدیدشون بگن ما پنج سال پیش فلان جا می نوشتیم و فلان ! .. به اینا میگن بلاگر شاخ ؟



۱۰ نظر ۱۹ مهر ۹۴ ، ۲۰:۲۹
کامل غلامی


چیز چندان مهمی نیست ... شعر هایم را میگویم : زندگی ام را 


gholamik.persianblog.ir



۱۷ مهر ۹۴ ، ۱۲:۱۰
کامل غلامی


طرح ولایت، تور مشهد، راهیان نور 

هی روضه میخوانیم در سوگ عمیقی که ...

از بخیه های پاره ی زخمی دیالکتیک 

تا "امریکن پای" و "خداحافظ رفیق" - ی که ...

  

ما قابلیت های فوق العاده ای داریم 

یک مورد اینکه: ما نخورده بیشتر مستیم 

با جنتی هم میشود جک های خوبی ساخت 

دنیا بخوابد، ما که بیداریم، "ما هستیم"

 

با ریش، با ریشه، به هر نحوی که شد بردند 

با جعبه هم بردند، قدری دیر پی بردیم 

از کوی دانشگاه تا کرسنت و مک فارلین 

- ما از خودی گل های بعضا بدتری خوردیم 

 

نسل "روانی چادرت رو از سرت بردار"

نسل "پسر جون دوره ی اندیشه برگشته"

نسل برنزه، نسل ویسکی، نسل همخوابی

"ممد" نبودی شهر ما آزادتر گشته 



یک روز با این هایی و یک روز با آن ها

رندی که از تخریب میترسد بلاکش نیست

سرباز باید پشت دشمن را بلرزاند

شطرنج جای مهره های اهل سازش نیست



#مرتضی_عابدپور_لنگرودی | وبلاگ 21 تیر


۱۶ مهر ۹۴ ، ۱۶:۴۲
کامل غلامی


#مردان_به_همراه_زنان 



۱۳ نظر ۱۶ مهر ۹۴ ، ۱۴:۵۳
کامل غلامی


زندگی مثلِ خیار میمونه
اگه میخوای تلخ نگذره باید بیخیالِ تهش بشی



۱۸ نظر ۱۳ مهر ۹۴ ، ۱۹:۰۷
کامل غلامی