آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

«نروی، نروم، نرویم»

دوشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۰۹ ب.ظ

خواستیم بهش بگیم بیاد بشینه پیشمون تا نگاش کنیم. رفت. فک کنیم دلیلِ مستدلیِ نداشت که بشینه پیشمون تا نگاش کنیم. خواستیم دنبالش بریم و بهش بگیم اینارو. بگیم درسته که ما شاید فلسفه ملسفه نخونده باشیم و ادبی مدبی بلد نباشیم حرف بزنیم. همیشه هم بابت اینا ضرر کردیم تو زندگیمون؛ ولی خب اونم که نباید اونقد بندِ اسم و کلمه به کلمه و واج به واج میبود. اصلن حتی اگه معلم ادبیاتم بود و توی کنکور همه سوالایِ سخت سختِ واج و تکواژ رو هم درست میزد، وقتی یه نگاه به سینهی نازکِ استخونی و قلبِ چروک خوردهی کم خونمون مینداخت کلا به شهریار میداد همه قانون و دستور زبان پارسی رو. میدونی اصلن؟ همین شعر خودش یجورایی مورد داره بنظرم. ینی یخورده تویِ مسیرِ دلبهدل راه داشتنها میاد سنگ پرونی میکنه. خواستیم بهش بگیم بیاد جلو رومون بشینه تا ببینه که بی اون شبیهِ هیچ شدیم. هیچِ هیچ. حتى از اون سایهى هیچ هم، هیچتریم! خواستیم بگیم اون صبورىاى که شما بلدى رو ما بلد نیستیم. اون تحملى که شما بهش امید دارى در وجودِ ما نیست. خواستیم بگیم اصلن هرچی غم و تلخی و دل فشردگى داره بیاره بریزه روى سرمون. غرغرهاشو بیاره خالى کنه روى تنِ استخونىمون. خواستیم بگیم جفا نکنه که طاقت نداریم. خواستیم بگیم حتى توى بىفروغترین روزا هم امیدِ جفت چشماىِ کمرنگمون به دیدنِ گونههای پررنگشه. به نفس کشیدنِ بویِ پوستِ رنگِ پوست پیازیشه. خواستیم بگیم اصلن بیاد تا واج به واج «آمدن» رو براش هجی کنیم. براش صرف کنیم که «نروی، نروم، نرویم» بیاد تا ببینه ادبیات رو از بر شدیم توی کنجِ خلوتمون. که حافظ شدیم توی مناجاتهامون. که منزوی شدیم توی تنهاییهامون. خواستیم بگیم بیاد تا براش بخونیم «هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود / در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»

.

.

.

عکاسِ عکس؟

.

.

.

۹۷/۰۶/۰۵
کامل غلامی

کامل غلامی

نظرات  (۱)

فارغ از متن که مثل همیشه عالی بود، عکس خیلی توجه ام جلب کرد؛ لذت های ساده و عمیق زندگی، اونقدر عمیق که تا مدت ها مزه اش حس میشه.

ممنون بابت انتخاب این عکس های ناب و متن های دلنشین
پاسخ:
اوهوم. خداروشکر آرشیو مساعدی دارم از این نظر