کاش نویسنده بودی
چهارشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۵۳ ب.ظ
کاش نویسنده بودى تا گاه و بىگاه در داستانهایت حرفى از عشق مىزدى. و یا مرا وارد داستانهایت میکردی. حتى اگر شده باشد نقشِ مزخرف داستانت را به من بدهی. کاش آنجا که توى دفترت نوشتى «هیچ چشمى عاشقانه به زمین خیره نبوده» مىتوانستم حل شوم لاى کتابها، مخلوط شوم در نوشتهها و محو شوم در کلمات تا ثبات کنم که «سهراب» اشتباه میکرد. من عاشقانه دیدمت. من عاشقانه نوشتمت. من عاشقانه خواندمت. تو را. زمینى را که تو تویش نفس مى کشى. همان زمان که بوى خودنویس آبیات را در ریههایم کشاندم و به عکسهایِ روى دیوار اتاقت خیره شدم، فهمیدم که دنیا جای خوبتری میشد اگر تو رمانِ جنگوصلح را مینوشتی. تا خیره شوم به عکسها و اصلا به این فکر نکنم که پدرت به موهاى بیرونزدهى خانم فالاچى غضبگونه مىنگرد. کاش نویسنده بودى و مىنوشتى از روزگارت تا مىدانستم نمىخواستى که توى دبیرستانِ نمونه دولتى درس بخوانى. تا مىفهمیدم دلیل سنگین بودن کولهپشتىات، کتابهاى تستِ کنکور نبوده. تا کیفور مىشدم از شاملو خواندنهایت توى زنگ تفریحِ مدرسه. مینوشتی که زیرِ مانتوى زبر و خشکِ سورمهاى رنگت، تىشرتِ طرحِ جغد پوشیدهاى. همان تیشرتی که پدرت قرار بود بسوزاندش. مینوشتی که صدایِ تیزِ النگوها، اعصاب مدیر را به هم میزند. مینوشتی تا خیابانهاى پاییز را جورى مىبلعیدیم که دیگر دلش براى هیچ قدمزدنى تنگ نشود. کاش تو نویسنده بودى تا خطبهخط روى جزوههایت شعر مىشدم. حالا که با دو خط خندیدن مىشود شاعر شد، کاش تو به جاى خندیدن شاعر مىشدى. میدانى؟ من تابِ دیدنِ خندههایت را ندارم.
کاش تو نویسنده بودى. حتى اگر توى داستانِ زندگىات، قصد پاک کردنم را داشتى. حتى اگر نقشِ مزخرفِ داستانت باید توی قسمتِ اول، خط مىخورد.
۹۷/۰۱/۰۸