آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

کاش نویسنده بودی

چهارشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۵۳ ب.ظ


نویسنده

کاش نویسنده بودى تا گاه و بى‌‌گاه در داستان‌هایت حرفى از عشق مى‌زدى. و یا مرا وارد داستان‌هایت می‌کردی. حتى اگر شده باشد نقشِ مزخرف داستانت را به من بدهی. کاش آنجا که توى دفترت نوشتى «هیچ چشمى عاشقانه به زمین خیره نبوده» مى‌توانستم حل شوم لاى کتاب‌ها، مخلوط شوم در نوشته‌ها و محو شوم در کلمات تا ثبات کنم که «سهراب» اشتباه می‌کرد. من عاشقانه دیدمت. من عاشقانه نوشتمت. من عاشقانه خواندمت. تو را. زمینى را که تو تویش نفس مى کشى. همان زمان که بوى خودنویس آبی‌ات را در ریه‌هایم کشاندم و به عکس‌هایِ روى دیوار اتاقت خیره شدم، فهمیدم که دنیا جای خوب‌تری می‌شد اگر تو رمانِ جنگ‌و‌صلح را می‌نوشتی. تا خیره ‌شوم به عکس‌ها و اصلا به این فکر نکنم که پدرت به موهاى بیرون‌زده‌ى خانم فالاچى غضب‌گونه مى‌نگرد. کاش نویسنده بودى و مى‌نوشتى از روزگارت تا مى‌دانستم نمى‌خواستى که توى دبیرستانِ نمونه دولتى درس بخوانى. تا مى‌فهمیدم دلیل سنگین بودن کوله‌پشتى‌ات، کتاب‌هاى تستِ کنکور نبوده. تا کیفور مى‌شدم از شاملو خواندن‌هایت توى زنگ تفریحِ مدرسه. می‌نوشتی که زیرِ مانتوى زبر و خشکِ سورمه‌اى رنگت، تى‌شرتِ طرحِ جغد پوشیده‌اى. همان تی‌شرتی که پدرت قرار بود بسوزاندش. می‌نوشتی که صدایِ تیزِ النگوها، اعصاب مدیر را به هم می‌زند. می‌نوشتی تا خیابان‌هاى پاییز را جورى مى‌بلعیدیم که دیگر دلش براى هیچ قدم‌زدنى تنگ نشود. کاش تو نویسنده بودى تا خط‌به‌خط روى جزوه‌هایت شعر مى‌شدم. حالا که با دو خط خندیدن مى‌شود شاعر شد، کاش تو به جاى خندیدن شاعر مى‌شدى. میدانى؟ من تابِ دیدنِ خنده‌هایت را ندارم.

کاش تو نویسنده بودى. حتى اگر توى داستانِ زندگى‌ات، قصد پاک کردنم را داشتى. حتى اگر نقشِ مزخرفِ داستانت باید توی قسمتِ اول، خط مى‌خورد.



۹۷/۰۱/۰۸
کامل غلامی

نظرات  (۶)

هوم:) 
پاسخ:
اوهوم :)
بسیار عالی...
یحتمل نویسنده نیست اما خنده‌هاش نشون می‌ده شاعره؛ وقتی که می‌خنده و از لب‌هاش غزل می‌ریزه رو قلب آدم...

:)
پاسخ:
اون شاعره. اون شاعره :)
۰۹ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۳۹ سـارای بـــانــو :)
کاش نویسنده بودی و گه گاهی توی نوشته هایت حرفی از من زده میشد :)

من تاب دیدن خنده هایت را ندارم
این قسمتش عاااالی بود
پاسخ:
مخلصیم. مرسی
۱۰ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۲۹ هانیه شالباف
وجود مجموعی از حس‌های عشق، حسرت و خشم این متن رو عالی کرده :)
پاسخ:
خیلی خیلی ممنونم ازت
لذذت بردیم :)
پاسخ:
مخلصیم. تشکر
۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۲۳ نیمه سیب سقراطی
پوست کلفت شدن چیزی نیست که مرد ها دوست داشته باشند. رسیدن به حقیقت ِتلخ و زننده و حرف زدن از آن، باب ِمیل ِمردها نیست. 
مردها در انتها زنی را انتخاب نمی کنند که به جای ِخریدن رژ ِلب ها، کتاب می خرند. 

آن ها دست های ِ سفید و همیشه لاک زده را دوست دارند. نه دست هایی که لای ِصفحات کتاب جا می مانند و جوهری می شوند در هر بار نوشتن ِ داستان های بلند و کوتاه.
مردها همیشه ی ِتاریخ، بهترین شاعرها بودند، اما معشوقه شان شاعر نبوده اند دراصل. معشوقه ی ِآن ها زنی سبک بال و رها و بی خیال بود با صورتی جوان و شاد و دست هایی زیبا و مغزی عادی. مردها ترجیح می دهند در کافه ها با زنانی پرمغز بنشینند به رد و بدل کردن دیالوگ های قلبمه سلمبه و سیگار کشیدن، و درمهمانی های ِشبانه و دور همی هایشان همان زن های ِ بی مغزی را ببرند که در کافه -درحالی که سیگارشان را آتش می زنند و می نالند از سطحی شدن رابطه ها- آن ها را هیچ و پوچ خطاب می کردند؟

مردها نمی توانند زن هایی که خودشان هستند و به خاطر حرف مردم زندگی نمی کنند را با افتخار و لبخند ِ پیروزمندانه به دیگران معرفی کنند. مردها در زبان شمایی را که بلند بلند و بی اعتنا به قضاوت ها، می خندید و گریه می کنید را می ستایند و در دلشان زن هایی را جای می دهند که برحسب شرایط می توانند شال بیندازند یا چادر سرکنند. 

مردها با شمایی که خوب شعر می خوانید و خوب شعر می نویسید و خوب شعر به خاطر دارید در حد چند ساعت در ماه، و یک زنگ ِتفریح، خوب تا می کنند ، نه بیشتر و نه کمتر. مردها وبلاگ های ِشما را در اوقات بیکاری می خوانند و اوقات ِاصلی شان را در پی ِگشتن دنبال ِزنی نجیب و پاک و سربه زیر- همان زن ِزندگی-اند.

مردها SMS های شما را که در نیمه های ِشب ِپاییزی، برایشان فرستاده اید را ظهر ِروز ِبعد می خوانند و جواب ِغمگین و دلتنگ بودن ِشما را با «چرا جیگرم ؟» می دهند.

مردها زن هایی که در پاییز زیاد پیاده روی می کنند و در کوچه پس کوچه ها گریه می کنند را نمی فهمند و برایشان خراب کردن ِ رژ ِلب جذاب تر از پاک کردن ِسیاهی ِ زیر ِ چشم ِزنی غمگین است. مردها موجودات عجیبی نیستند. مردها زن هایی مثل ِما را دوست ندارند. زن هایی مثل ِ ما نمی توانند با مردها احساس ِ خوشبختی و راه رفتن روی ِابرها را تجربه کنند. زن هایی مثل ِما این را می دانند که هرچقدر هم بیشتر خوانده باشند و نوشته باشند و گفته باشند ، بازهم تنها می مانند در آخر.

زن هایی مثل ِما این را می دانند که دختر های ِمعمولی و شاد، انتخاب آخر مردهای ِمعمولی اند . زن هایی مثل ِما می دانند که باید با خودشان آشتی کنند و تنهایی شان را دوست داشته باشند...

+ فریبا وفی
پاسخ:
به به