آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

نامیزون

سه شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۴۷ ب.ظ


از همون اولش کج شد مسیرمون. اخلاقیاتِ نامیزونمون هم مزید شد بر علت و زد به فنامون داد. نه که بدمست باشیم و هر روز توى یه مود. نه! کلا فازمون بد فازیه. از همون بچگى همینجور بودیم. فلافل بندرى اصلا با مزاجمون سازگارى نداشت. هر بار که شیر میخوردیم تگرى میزدیم روى لباسامون! از بچه درس خون هاى مدرسه هم بدمون میومد. هیچوقتم نشد فوتبال بازى کردن توى کوچه برامون جذابیت داشته باشه. اینکه الان گیر کردیم توى اینجایى که اسمش هم خاطرمون نیست و هى داد میزنیم و جواب نمیگیریم، نشون میده که از همون اولش اشتباهى کج رفتیم بالا. شیشه خورده داشت دنیامون. تهش هم زدو زخمى مون کرد.
یبار توى کوچه دوچرخه هامون رو پشت سر هم ردیف کردیم تا راه رو ببندیم و نذاریم اون دختره که خونه شون سرِ کوچه مون بود، رد بشه. خواستیم اذیتش کنیم تا بهمون توجه کنه. جلوش واستادیم. نتونست رد بشه. فرداش داداششو آورد سرومون. داداشش بدن سازى میرفت. از این بادى بیلدینگ بازا. یه بازوش اندازه کل شکم و احشامون میشد. طبق همون اصلِ بدبیاریمون جاى دختره، داداشه بهمون توجه کرد. بدم توجه کرد! بعد از اون بود که دیگه تصمیم گرفتیم دوچرخه سواریو بذاریم کنار. فلافل بندرى رو بذاریم کنار. مدرسه رو بذاریم کنار. دنیامونو بذاریم کنار. خودمونو بذاریم کنار. ولى هر کارى که کردیم نشد. نشد که بذاریمش کنار. نشد که فکرشو بذاریم کنار ...


۹۶/۱۰/۱۹
کامل غلامی

نظرات  (۴)

زیبا بود
۱۹ دی ۹۶ ، ۲۳:۴۱ دست نویس
سلام
خسته نباشید عرض می کنم
دیالوگ محور جالبی بود و از خوانش آن لذت بردم
ظاهراً داستان برداشت آزاد دارد
حکایت جوانی ست که نتوانست از زندگی خود خوب استفاده کند.
منفی گرا نیستم ولی جای که نوشته بودید « داداشه بهمون توجه کرد. بدم توجه کرد... » فکرهای بدی به ذهنم خطور کرد.
در کل موفق و پیروز باشید
پاسخ:
سلام
سلامت باشید
اونجا داداشش گرفت زد طرف رو . فقط همین :))
با خوندن"طبق همون اصل بد بیاریمون به جای دختره داداشش بهمون توجه کرد"
بلند بلند میخندد:) 
با خوندن"طبق همون اصل بد بیاریمون به جای دختره داداشش بهمون توجه کرد"
بلند بلند میخندد:) 
پاسخ:
:))))