آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

دلبر سیب دارد (7)

چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۰۴ ب.ظ


دلبر بعدِ سه روز مسافرت، تازه دیشب برگشته. انقد خسته اس همینکه پاش میرسه به تختِ خواب، بیهوش میشه. مام که چند روزی بود داشتیم در فراق یار میسوختیم یه امشبه رو با خیال راحت سر رو بالش میذاریم.

صبح شده. با دوتا نون سنگکی برگشتیم خونه. چمدونِ دلبر افتاده توو راهرو. پُرم هست. انگاری واسمون سوغاتی آورده.  صداش میکنیم که بیاد درِ چمدونو باز کنه. با چشای خواب آلود میاد و میشینه بغلِ چمدون. میگیم : "واسمون سوغات چی آوردی؟"
هیچی نمیگه
عشوه گرانه روشو برمیگردونه اونور و شروع میکنه به باز کردن درِ چمدون. از توو چمدون دوتا پلاستیک میاره بیرون. پلاستیک مشکیه رو میده به من و پلاستیک قرمزه رو خودش برمیداره. بلند میشه میره تو اتاق. با چشمانی پُر از سوال نیگاش میکنیم. میره تو اتاقو در رو پشت سرش میبنده.
پلاستیکو باز میکنیم. توش یه تیشرت سفیده. همینجور که داریم براندازش میکنیم میبینیم پشتش به انگلیسی نوشته: " I'm King "
تو مغزمون یه علامت سوال با چندتا علامت تعجب رژه میرن! آیم کینگ دیگه چه صیغه ایه؟! همینجور که داریم توو گوگل معنیِ کینگ رو پیدا میکنیم میبینیم دلبر با یه مانتوی قرمزِ جیغ میاد روبه رومون وامیسته. نگاش میکنیم. دور سرمون سه چارتا آیکن قلب و چندتا علامت تعجب رژه میرن. لامصب قرمز چقد بهش میاد! دلبر میره جلو آیینه تا خودشو برانداز کنه. پشت کرده به ما. پشت مانتوش رو که میبینیم انگار یچی نوشته. دقت که میکنیم میبینیم نوشته: " Keep Calm I'm Queen "
دور سرمون باز همون علامت سوالا و تعجبا رخ نمایان میکنن. کویین رو دیگه بذارم کجای دلم؟
میریم پیش دلبر وامیستیم. بهش میگیم مانتوش رو دربیاره. تی شرت و مانتو رو میندازیم توو پلاستیک مشکیه و میذاریمش کنار سطل آشغال. دلبر اولش یکم تعجب میکنه و به شکلی اعتراض گونه محل را ترک میکنه. میریم پیشش و دستشو میگیریم تو دستمونو بهش میگیم:
"ما هیچوقت King نبودیم. شمارو هم هیچوقت به چشم Queen نمی نگریم. همینکه دلبر بمونی و برامون سیب قرمز قاچ کنی و عشوه بیای واسمون کافیه. خوشیم به اینا به قرآن. مام همون شخصِ شخیصِ نویسنده میمونیم برات، که هیچی نداره جز مشکیِ چشات"

#کامل_غلامی

۹۵/۰۹/۰۳
کامل غلامی