آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

« وبلاگ کامل غلامی »

آقای رایمون

و خدا برای هیچ کاری
با ما مشورت نخواهد کرد ...

بایگانی

571.

پنجشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۲۲ ق.ظ


[ این جا قرار بود یک متن در مورد یک هم دانشگاهی نوشته شود. ولی به دلیل بازدید بالای این وبلاگ! و امکان رسیدن این متن به آن هم دانشگاهی، از نوشتنش صرف نظر میکنم. یعنی نوشته ای که یک ربع راجع بهش فکر کرده بودیم را پاک میکنیم. شعر میخوانیم بجاش! ]



+ در فرجه ها گاهی به تو که فکر میکردم

مشکیِ چشمانت به درسم غالبیت داشت

گفتی که حرفِ عاشقانه مالِ بعد از ترم

انگار درس و مشق هایت ارجحیت داشت

                                                            #کامل_غلامی


۹۴/۱۰/۱۷
کامل غلامی

کامل غلامی

نظرات  (۱۲)

۱۷ دی ۹۴ ، ۱۰:۳۱ عطیه میرزاامیری
دوبار ثبت شده پستت
پاسخ:
اینم عین بلاگفا شد که :))


۱۷ دی ۹۴ ، ۱۰:۵۰ پری بانو
دانشگاه :(
پاسخ:
:)
اینجاست که گمنام وب نویسی کردن خوبه ! :))

خب معلومه که اول درسا رو باید پاس کرد !!!:))

پاسخ:
واسه منی که خوره ی معروفیت هستم گمنام وبنویسی کردن یجور مرگ خاموشه :))

لا اله الا الله:|

:))
کار خوبی کردید
راستش گاهی به دردسرش نمی ارزد!

وقتی میخواندم این حس بهم دست داد که:
معلم رونوشت جزوه را فراموش کرده
میگوید جاش تمرین حل میکنیم...!
پاسخ:
دقیقا

جالب بود
بله احتمال اینکه به جای درس بیان وب بخونن زیاده
کاش تو درس و مشقش نیفتین
پاسخ:
:)

ای کاش .. ای کاش :))
:)))
ما نیز بسیاری از مطالبمان را این چنین میترکانیم بعد میگن چرا میترکانین:|
خو نمیشه دیگه:|
پاسخ:
والا بخدا
پس فردا میخاد همینو چماغ کنه بگه پشت سر من غیبت میکردی! :))
۱۸ دی ۹۴ ، ۰۲:۴۰ فاطیما کیان
شعر رو دوست داشتم
پست ننوشته مثل حرف قورت داده و گیر کرده توی گلو میمونه 
پاسخ:
خیلی ممنونم :)
+ یه قلوپ آب میخوریم، میبره پایین اون حرفو ;)
عجب. این روزا یه پای اینجا میلنگه مثه بقیه جاها. فصل امتحاناست لابد. 
دلتنگ پست های پیشین هستم. 
پاسخ:
بدجور درگیر امتحانان بلاگرا :))

+ :) حتما
۱۹ دی ۹۴ ، ۱۵:۴۳ خانومی ...
سلاااااام. 
خیلی خوب میشه اگه برای راحت تر شدن ادامه مسابقه یه پست به اسم " خدای من چه رنگیست " بنویسید. ممنونم 
پاسخ:
سلام
کدوم مسابقه ؟
و شعر هم مربوط به همان هم دانشگاهی ـست عایا؟ :))
پاسخ:
نه آقا
نه :)))
۲۰ دی ۹۴ ، ۱۲:۰۹ همآ هستمـ ! دیوآنهـ ای نآرنجی صفت !
واسه همینه که دوست داشتم آدرس وبلاگ رو به هیچ کس ندم ... اما نشد ...
پاسخ:
نشد ؟
سلام. میدونم کامنتم خیلی یهویی و بدون هیچ پیش زمینه و مقدمه ای هست...بابت بی مقدمه بودن سوالم معذرت میخوام. میتونی هم جواب ندی ولی اگه جواب بدی به تحقیقم کمک مهمی میکنی. لبخند.

: در تمامِ مدتِ زندگیت، در تمامِ مدتی که به عنوان یک انسان فهمیدی که حق زندگی داری و زندگی کردی، و فهمیدی که خدایی هم داری، نظرت درباره ی خدا چی بوده؟ یعنی از اولین لحظه که فهمیدی خدا هست و خالق و پروردگار هست، تا حالا، تعریفت درباره ی خدا، چی بوده؟
پاسخ:
سلام
راستش تعریف دقیقی ازش ندارم
چون واقعا نمیشناسمش
مثل خیلی ها
ولی خب اگه بخوام از نظر یه دختر بچه سه ساله نظرمو بگم
خدا
واسه من مثل یه پیرمردهِ مهربون، با موهای جو گندمی و ته ریش هست
که یه اورکت مشکی تنشه و همیشه بخند میزنه
توی جیبش هم پُره از شکلات و آبنبات و آجیل و تخمه و پفک و چیپس
که بدون اینکه ازت توقع داشته باشه همه رو بهت میده
اگرم تموم شد دوباره واست میخره


:)